شبهای باتو بودن زود به سر شد
چشمهایم از خرس لبریز شد
به دنبال ره تو آمدم
ره پای خویش هم گم شد
آن شبها را بی تو سر کردم
از غم فراغت تا صبح گریه کردم
پس تو کی میایی ای شیرین یار
گر تو خواهی به دنبالت میایم
دلم گوید تو را بازهم در بغل گیرم
به دنبال هر نفست جون گیرم
آهی میکشد قلب من از نبوده تو
بیا تا بازهم زخم دلم مرحم گیرد