دلنوشته

اگر تمام عالم چشماهاشون را ببندند و تمام حرفهای بد دنیا را نثارم کننند

برایم مهم نیست !

بی تفاوت هستم به تمام عالم وعالم!

تا آن وقتی که در چشمانت محبت ودر دستانت مهربانی ودر کنارت عشق را درک کنم

تا آن هنگام خواهم زیست شاد وخندان حتی اگر تمام سختی های زندگی بخواهند خوشی را از دستانم بربایند...

تا تو را دارم بیتفاوت هستم به هر چه غم که در دل نهان دارم...

پس باش تا زندگی کنم و حس کنم لذت هستی را و اوج مهربانی یک بشر را....

باش تا جان ناقابلم را نثارت کنم....

هر گاه خواستند احساسم به تو را پوچ جلوه دهند سرت را بزار برروی قلبم تا ببینی طبل خالی دلم چه صدایی دارد...

با هر ضربه ای که بر قلبم وارد شود هرقدر آن ضربه سخت تر باشد صدای عشق من به تو بلندتر و رساتر خواهد شد...

 

وفاداری!!

چندماهی میشه که سرباز شدم...

جایی که خدمت میکنیم یه سربازداریم که متاهله وچندماه دیگه داره پدر میشه!!

این سرباز هرروز دنبال یه دختره و از لحاظ اخلاقی کاملا بی بندوبار..!!

یه روز باتعجب بهش گفتم که توکه زن داری  چرا اینکارها رو میکنی؟

گفت: وقتی راهم دوره وزنم پیشم نیست حق دارم تانیازمو رفع کنم!!!

بهش گفتم اگه اینجور فکرمیکنی پس زنت هم چون تو ازش دوری حق داره هرکاری بکنه؟

سرش رو انداخت پایین ورفت!!


امثال این نوع فکر متاسفانه توجامعه ی ما زیاده

رک صحبت کنم باخودمون مردها: متاسفانه ۹۰٪ ما مردها فکر میکنیم وفاداری فقط باید از طرف زن باشه!

در حالی که فکرنمیکنیم که وقتی مادنبال زن مردم بریم مطمئنا یکی هم دنبال زن خودمون میاد !!

بهونمون هم اینه که زنم بهم نمیرسه و..........!!

ولی وقتی اینجور مردها رو نگاه میکنی خودشون خیلی برای زنهاشون کم گذاشتن!!

ولی اگه بهشون بگی تو اینقدربرای زنت کم گذاشتی پس حق داره تا خیانت کنه فورا رگ گردنشون متورم میشه!

درحالی که اگه هردوطرف دریک رابطه ی دوطرفه به نیازهای هم به حدبرابر توجه کننند هیچوقت چنین مشکلاتی ایجاد نمیشه...

مادر...

مادر

مادرم ای زیباترین کلمه ی خلقت هستی

مادرم ای والاتراز بهشت

کودکی بودم که در مدرسه معلمم گفت بابا آب داد....

من از ان روز بیشتر به پدرم احترام میگذاشتم...

وای خدای من...

گناه من چه بود که زبان معلمم هم از گفتن بخشش های مادر عاجز بود..

پروردگارا...

امروز میفهمم که ان روز نمیفهمیدم که مادرم به من چه ها داده...

اماااااااااا...

امروز در بیست سالگی در مدرسه ی دنیا ودرکلاس زندگی

خدایا تو خودت معلم بودی

و درست دیگر بابا آب داد !! نبود..

خدایا تو امروز خودت قلم برداشتی وبرتخته سیاه تقدیر!

جای آن مرد آمد ! آن مردبا اسب امد !

برروی تخته نوشتی:

مادر رفت! مادر با پارچه ی سفیدی رفت!

زنگ که خورد وهمه ی دانش اموزان رفتند..

من زل زدم به نوشته ای که روی تپه ای از خاک سردقبرستان نوشته بودی..

زیرلب ارام زمزمه کردم: مادرم شاید به من اب ونان ندادی ولی با رفتنت تمام غمهای دنیا را به من دادی!!

من هم از کلاس درسی که امروز برپا کرده بودی امدم بیرون.

ولی امروز که از کلاس برگردم: خانه هست!

من هستم!

ولی مادر نیست...!

امروز مادرم نیست تابرای جاگذاشتن وسایلم در مدرسه دعوایم کند...

چون امروز جای قلم وخودکار! مادرم را در مدرسه جا گذاشتم........


از خوانندگان این مطلب میخواهم تا برای ارامش مادرم که امروز به بهشت اسمانی پرواز کرد دعاکنند...

ارزش خودمان!!

آدم یک روز مقرب خدا ومسجود فرشته ها بوده !

یک روزی خدا برای همین ادم یکی از فرشته های مقربشو از درگاهش میرونه !!

و......

همه ی ما در مورد جایگاه اولیه ی ادمها میدونیم و البته منم قصد موعظه ندارم و وبلاگمم وبلاگ دینی نیست!!!

فقط امروز چیزیو دیدم که خیلی دلگیرشدم!!!

امروز خودم یک چیز که خیلی برام مهم بود رو گم کرده بودم وخیلی ناراحت بودم از این بابت

اما یک لحظه صحنه ای دیدم که ناراحتی خودم فراموشم شد!!!

توی مرکزشهر بندرعباس!!! یک پیرزن معتاد افتاده بود کنار ایستگاههای تاکسی!!!

ویک مامور پلیس داد میزد که گم شو برو !!!!!

پیرزنی که همسن مادر ومادربزرگهای همه ی ما بود!!

یک لحظه جایگاه مادر ومادربزرگامونو توی خانواده تصورکنیم!وارزشی که برامون دارن!

اما این پیرزن از صبح گوشه ی خیابون افتاده بود وکسی حتی نبرده بودتش تو سایه!!

بخاطر معتادبودنش ووضع بد ظاهریش حتی کسی حاضر نبود سوارماشینش کنه وبرسوندش!!

کسایی که کنارش وایستاده بودن ببخشید٬! ولی دماغ خودشونو گرفته بودن !و...

نمیخوام نه واکاوی کنم علل اعتیادو ویا کسیو نکوهش کنم بابت مصرفش!!

نمیخوام بگم کارمردمی که کنارش جمع شده بودن درست بود یانه!!!

فقط یک سوال دارم زندگیمون هرقدرم سخت وپرمشکل باشه به نظرشما ارزش داره که ارزش خودمونو اینقدرپایین بیاریم؟؟


پ.ن: نتونستم از این زن بگم و یه چیزی که عین بغض از عصر گلومو گرفته چیزی نگم!!

من برای این زن دل نمیسوزونم چون چیزیه که خودش انتخاب کرده!!!

اما بهم حق بدید نگران بچه هایی باشم که مادرشون اینجور باشه!

فقط یه ارزو دارم! اینکه این زن بچه نداشته باشه !

واگرم داشته باشه دعا میکنم تا اونقدرغیرت واراده داشته باشن که تونسته باشن سرنوشتشون رو خارج از اراده ی محیط اطرافشون رقم بزنن..

خدایا هیچکس رو به چنین دردی دچار نکن....      ((آمین یا رب العالمین))

درسی ازکودکان...

همه ی ما حتما در اطرافمان نوزادانی را دیدیم که تازه میخواهند راه بروند :

اما راه رفتن همین کودکان هم میتواند واسه خودمون ادم بزرگها درس داشته باشه

یه کودک واسه ی هدفش که راه رفتنه بارها وبارها به زمین میخوره ولی هربار باز مصمم تربلندمیشه وبرای رسیدن به هدف خودش بازهم تلاش میکنه!!

اما ما ادم بزرگها وقتی میخوایم کاری بکنیم همون باراولی که به زمین بخوریم دست از تلاش برمیداریم ومیریم یه گوشه میشینیم !!!

بعضیهامونم که دیگه بدتر هستیم نه تنها خودمون برای کسب موفقیت تلاش نمیکنیم بلکه اگه کسی هم بخواد تلاشی بکنه شروع میکنیم به آیه ی یاس خوندن درگوشش!!

یه داستان میگم درهمین موردکه جالبه:

میگن درقدیم یک خانواده دو پسر داشت که یکی یکساله بود ودیگری نوجوانی چهارده ساله که فلج بود!!

روزی دو فرزند خانواده در حیاط نشسته بودند

فرزندکوچکتر تلاش میکردتا راه برود وبعدچندقدم راه رفتن به زمین میفتادوگریه میکرد!!

کودکی که فلج بود باافتخارمیگفت مگرمجبوری راه بروی تازمین بخوری!! مثل من یک گوشه بشین تا اسوده باشی وهیچجات زخمی نشه!!!

حالا حکایت خود ماست که موفقیت را فقط دراین میبینیم که هیچ سختی رامتحمل نشویم!!

درحالی که فراموش کرده ایم:

((درخت پربار وپرثمراست که شاخه اش خواهدشکست نه درخت بی ثمر))

خدا شاهد است گر درراه وکاری که انجام میدهید سختی کشیدید بفهمید که مسیرتان درست میباشد

وچه چیزی امیدبخش تر از این کلام خداوندبزرگ :

((فان مع العسریسرا))

همانا بعدهرسختی آسانی است.

 

دهکده ی فردی...

یه روز توی ماشین داشتم از خونه میرفتم دانشگاه ! با راننده یه ذره درمورد مسایل اقتصادی وسیاسی حرف زدم و اتفاقا طرف از اونها بود که سریع شورحسینی برشون میداره ومیتازن!!!!

که نمیدونم  گندکشیدن به زندگی مردم !!

این ملت خاکبرسر جرات باباشون نیست اعتراض کنن!!

و....................

بهش گفتم عموجان شما خودت جزء این ملتی!!

تو خودت چیکار کردی؟؟؟

طرف با تغییر موضع ۱۸۰ درجه شروع کرد که::

که برادر من اینجا اگه بخوای حرف بزنی فلان وبهمانت میکنن و بهتره ادم ساکت وسربه زیر باشه و.....

بخدا از تعجب داشت فکم می افتاد....

با خودم گفتم تا وقتی مااینجوریم باید فاتحه ی هممون رو بخونیم

حالا همش این اقا نیست.....

ما خودمونم میایم و میگیم فلانی باید اینکارو بکنه وبهمانی اونکار رو

ولی هیچوقت نمیایم بگیم من این کاررو نکردم ! پس فلانی هم نمیکنه...

انگار تمام مشکلات جهان از دیگرانه وما یک تنه عین هرکول جلوشون وایستادیم...

ولی دوستان من!!  بقیه هم مثل مارفتار والبته بعدش مثل خودمونم فکرمیکنن

امروز همه میان میگن دهکده ی جهانی ولی من یه دیدگاه جدیددارم که زیر توضیح میدم

این دیدگاه دیدگاه شخصی منه وامیدوارم بقیه نظراشون چه موافق وچه مخالف رو برام بنویسن:

دیدگاه دهکده ی فردی:

به نظر من جای اینکه ما کل جهان رو یک دهکده وخودمون رو جزو کوچکی از اون بدونیم

بیایم و کل جهان رو یک دهکده ی کوچیک و خودمون رو تنها فرد حاضر دراین دهکده ببینیم

ما همه توی این دهکده تنها و مسیولیت انجام همه ی کارها با ماست

اگه کارهای شخصیمون رو درست انجام بدیم این دهکده آباد میشه

واگه کارهامونو اشتباه بکنیم دهکده به سمت نابودی میره

توی این دهکده مامسئول اینیم تا درست فکر کنیم و رفتارکنیم

چون حیاط شخصی ما فقط به رفتارخودمون ربط داره

اینجا هیچکس نیست تامشکلات رو گردنش بندازیم

هیچکس نیست تااون کاربکنه وما سودش رو ببریم

هیچکس نیست تا بجای ماتصمیم بگیره

هیچکسی نیست تا اشتباهاتمارو جبران کنه

و....

هرچه که بیشتر توی این دهکده ی یک نفره باشیم بیشتر یادمیگیریم تا کارهامونو درست انجام بدیم

بعد از اینکه توی دهکده ی یک نفره یاد گرفتیم درست رفتار بکنیم

وقت اسباب کشی به دهکده ی دومه!!

دهکده ی خانوادگیمون!: که باید سعی کنیم خانوادگی درست کارکنیم

بعددهکده ی شهری!

بعد دهکده ی کشوری!!

ووقتی همه ی ما این دهکده هارو پشت سر گذاشتیم

یک دهکده ی جهانی خواهیم داشت

البته نه دهکده ای جهانی از نظر اطلاعات

بلکه دهکده ای جهانی از انسانهای مسئولیت پذیر...

مشکل....

یه روزی توی یک وجبی یه سطل زباله !! توی مرکز شهر یه دونه قوطی نوشابه ی خالی افتاده بود!!!

مردم هم به سرعت از کنارش رد میشدن!!!!

نفر اولی که رد شد! باخودش گفت: واییییی!!!چه مردم بیفرهنگی که قوطی نوشابه رو انداختن وسط خیابون!!

نفردوم که رد میشد :  لگدی محکم زد به قوطی وان قوطی چند متر ان طرف تر ژرت شد!!

نفرسوم  که رد شد گفت: چه بی تمدن!!!! لگد میزنه به قوطی نوشابه!!

وبقیه هم بیتفاوت از کنارقوطی رد شدن

و................

الان هزارسال گذشته وقوطی نوشابه ی ما همچنان درحال گردشه و جایی از طبیعت رو اشغال کرده...

الان شاید همه بگن نفری که قوطیو انداخته بوده مقصر بود!!!

ولی تقصیر سه نفر قصه ی ما و اونهایی که بیتفاوت گذشتن هم کم نیست

اگه کسایی که قوطیو میدیدن مینداختنش توی سطل زباله مشکل حل میشد ولی همه ی اونها به اصل مسیله که حل مشکل بود عمل نکردن....

دوستان من !! مشکل ناهنجاری های اجتماعی ماهم دقیقا همینه!!

هممون یا بیتفاوت رد میشیم!! یا تقصیر رو گردن دیگری میندازیم یا لگدی به اون مسیله میزنیم وتشدیدش میکنیم!!

دریغ از اینکه یک گام برای حل اون مشکل برداریم!!

دوستان عزیز بیایید هممون وقتی مشکلبو میبینیم!! جای بیتفاوت بودن سعی کنیم درستش کنیم!

ارزش فکر

سوار تاکسی شدمم  ! کناردست راننده یه مرد با ظاهرحزب الله ی نشسته بود!!
تانصف مسیر که این مرده بود راننده نشست به تعریف وتمجید از سی وسه سال اخیر!!!
مرده که پیاده شد شروع کرد به فحاشی که سی,ساله چوب توی اونجای ملت کردن فلان فلان شده ها و..

من بیچاره که هنگ کرده بودم ککدوم حرفشو باورکنم....
 اما کمی که دقت کنیم این راننده تاکسی 
آیینه ی تمام قد ماست...
من وشمایی که حرفهامونو برای مطابقت بامیل دیگران تغییرمیدیم!
من وشمایی که گاهی حتی به تفکرات خودمونم رحم 
نمیکنیم 
راحت فکر وعقیده ی خودمونو بخاطرمنفعت عوض میکنیمم?!!
دوستان عزیرم بیایید هممون از این به بعد برای افکارمون ارزش قایل بشیم!!
حتی تگه این افکاراشتباه باشه!!
مشکل ما خوب فکرکردن نیست !
مشکل مااینه که افکار قشنگمون رو تو ذهنمون نگه میکنیم وقدرت اجرا وحتی بیان هم نداریم 
بیاییم این عادت اشتباهمونم به مرور درست کنیمم 
چون که افکاری که بیان شدن تونستن جهانو تغییر بدن....

شعار زدگی!!!

وبلاگها وسایتهای ایرانی روکه میخونی هضم میکنی!!!!!

چنان میشینیم و تز میدیم که گوش چشم شیطون کر انگار ۷۰میلیون جامعه شناسیم!!!

هرکیو میبینی میشینه وزبون یا اگه مدرن باشه قلم وصفحه کلید میگردونه!!!

وبرای حل اساسی ترین مسایل اجتماعی زبون به نکوهش وانتقاد میچرخونه!!!!

ولی ای کاش...........

بخدا قسمممم اگه همه ی ما تایم وتزهایی که برای اصلاح دیگران میزاریم رو متوجه عیبهای خودمون میکردیم !!  الان دیگه کشورما میشد بهشت!!!

از خود دانشجوم مثال میزنم!!! همش مینالم فلان استاد خوب درس نمیده و.......

ولی چند بار خودم رفتم که چیزی یاد بگیرم !!!  صادقانه میگم صفر بار!!!!

دوستانم بیایید و یک گام برداریم!!!

هممون سعی کنیم جای نشستن ودیدن عیبهای دیگران!! عیبهای خودمونو ببینیم واونها رو اصلاح کنیم!!!

 

حرف آغاز

خواستم پست اول وبلاگمو که بنویسم !! باخودم گفتمم چی بنویسم که شعار نباشه!!

ولی یادم اومد هرچی که بنویسم بازم شعاره!!!!!

آره !!! تعجب نکنید شعاره

چون حرفهایی میزنم که همه حتی خودمم مدتهاست ازش فاصله گرفتیم!!!

شعارهایی که شنیدنش شیرینمونه و عمل بهش تلخ!!!

اینکه این شعارها رو عملی کنیم یه معجزه میخواد!!!

ولی نگید که برو بابا دلت خوشه!!!! معجزه سیخی چند!!!!

اگه همه ی معجزاتی که شنیدید به اذن خدا بود!!!

اون معجزه ای که توی وجود من وشماست بدون واسطه کار خود خداست!!

پس بیایید باهم معجزه  کنیم!!!!!

هرجایی که فکرکردید فکر من اشتباهه بگید!!

حتی با فحش وناسزا!!!

خالی کنید افکارتون رو......